دختر نابینا
دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »
***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »

شب و سکــــــــــوت و تنهــــــــــــایـی
تنهـــــایـی و مــــن و یــــک خــــواب رویــــایـی
مــــن و تـــــــــو در کنــــار هـــم
تــــو در آغــــوش مـــن
و مـــن غـــــرق در احسـاســـاتـم
سکــــوت سهــــم ایــن لحظـــه هـای عــاشقــانـــه اسـت
چشمــــانم خیــــره بـه چشمـــان تـــــوست
دیـــدن چشــــم هـای زیبـــایت
آرامــش مــن در ایــن لحظــــه هـای عــاشقــانـــه است
مـــات و مبهــــوت دستـــــانت را مـی فشـــارم
تــــو مــرا مـی بــــوسـی
مــــن تـــــو را در آغـــــوشم مـی فشـــارم
ســر بــر روی شــانــه هـای تــــــو مـی گـذارم
سکـــــوت را با صــــدای تــــرانــه اشــــکهـایـم مـی شکنـــــم
تــــو گــــوش مـی کنــی و بـا مــن هــم تــــرانـــه مـی شـــوی
تـــرانـــه ی مــا در هــــوای عشـــــق مـی پیچــــد
عشـــــق بـا تــــرانـــه ی مــا مـی رقصـــد
و مــا بـا رقـــص عشــــــق
مـی رقصیــــم مـی چـــرخیــم غــــلت مـی خــــوریـــم
تــــو آرمیــــده ای و مــن بــر بـالای ســرت خمیــــده ام
از دسـت هـای تــــــو
تـا مـــو هـای بلنــــد من کـه بـر روی صــورتت ریختــــه است
چقـــــدر فــاصلــــــه اسـت
فـاصلــــه درد مــــن اسـت
فـاصلــــه سهـــــم دل تنـــــــــگ مــن اسـت
دسـت هـای تـــو بـر روی تــن مــــن مـی چــــرخـد
و مـــن آرام آرام
لمـــس دستـــان تــــو را روی تنــــم حــــس کــــردم
لمـــس دستـــان تـــــو
حــــس یـــک حــادثــــه ی شیــــریـن اسـت
حـادثـــه رویــــایـی ست
کـه مـــن در خـــواب خـــودم مـی بینـــم
خــــواب مـــــن یـــک خــــواب اسـت
آه کـه ایــن خــــواب چقــــــدر شیـــــریـن است


بازم عشق
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.

عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.

درد و دل
کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم
کاش بخشی از زمان خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم
کاش گاهی در مسیر زندگی
باری از دوش نگاهی کم کنیم
فاصله های میان خویش را
با خطوط دوستی مبهم کنیم
کاش وقتی آرزویی میکنیم
از دل شفاف مان هم رد شود
مرغ آمین هم از آنجا بگذرد
حرف های قلبمان را بشنود











یه خواب رویای

نمای داخلی ساختمان AIDA
جایگزین مناسب :بجای گچ ؛ رنگ ؛ کاغذدیواری
صد در صد قابل شستشو
سه سال ضمانت کتبی
تلفن:09138654643
نظرات شما عزیزان: